• صفحه اصلی
  • رهبری مقاومت
  • اخبار و گزارش
  • ویدئو خبرها
  • ویدئو کلیپ ها
  • رویدادهای تاریخی
  • مقالات و ادبیات
  • کتابخانه
  • سیاسی اجتماعی
  • اسناد و حقایق
  • روزها و یادها
  • صفحه اول
  • کانون‌های شورشی
  • مقالات منتخب
  • مقالات ویژه
  • انتشارات
  • اجتماعی، اقتصادی
  • سیمای ایران فردا
  • سخن روز
  • محیط زیست
  • انقلاب مشروطه
  • مقالات شما
  • تحلیل و گزارش
  • زنان
  • بحرانهای سیاسی رژیم
  • بحرانهای درونی رژیم
  • ادبیات - شعر و طنز
  • رسانه های حکومتی
  • شکنجه و شکنجه گر
  • قتل عام ۱۳۶۷

داستان‌هایی از قیام عاشورا - آنان که با منند بیایند ـ قسمت چهاردهم

  • Facebook
  • Twitter
  • LinkedIn
  • Pinterest
منتشر شده در 21 شهریور 1398

مسجد، با جمعیت درهم‌لولیده و موج همهمه‌ٔ گنگ آنان، در حدقه‌ٔ چشمان گرد شده و خشکیده‌ٔ بلال، چون گردابی چرخان و تاریک می‌نمود که هردم به ژرفا نیل می‌کرد و در هم‌ می‌تابید. آری... این صدای ملتمسانه‌ٔ مادرش بود که ـ با بازوان گشاده ـ به کام گرداب فرو می‌رفت و فریادش در ژرفای بلعنده و کبود گرداب، کم‌کم از طنین می‌افتاد.
ـ شیرم را حلالت نخواهم کرد... مگر سوگند نخوردی که راز را...
***
...
ـ چشمانت روشن‌باد! پسر اشعث! امروز چشمان ما را روشن کردی. تو را مقرب ساختیم و بر دست راست خود نشاندیم و از این بیشتر مقرب خواهی بود، حال برخیز و ارادت خویش را به امیر‌المؤمنین یزید کامل گردان. عبدالله‌بن‌سلمی، با هفتاد کس از قبیله‌ٔ قیس، تحت فرمان تواند. برو و کار مسلم را یک‌سره کن. امروز او باید زنجیرشده و خوار، به نزد من آورده شود.
ـ فرمان امیر مطاع است، همان کنم که او خواهد.
...
***
شیهه‌ٔ تیزِ سکوت شکاف اسب‌ها، پیچ خاکستری کوچه را ـ در گنگنای گرگ و میش ـ برآشفت. دستهایی تاریک لگام برکشیدند و سایش نعل‌ها بر قلوه‌سنگهای کف کوچه، جرقه‌یی چند به هوا برفشاند. غلغله‌ٔ مردان جنگی با صدای برهنه شدن شمشیرها درآمیخت و رعبی سرخ در محله، رحل اقامت افکند. هفتاد سوارکار، با هفتاد اسب تیزتک، هفتاد برق گرسنه‌ٔ شمشیر و به همان تعداد، سنان، کج کارد، چله و زوبین، دوال و تسمه و دست‌بند و صد و چهل، چشم شریر در چشم‌خانه‌های به خون نشسته‌ٔ حریص.
گریه‌ٔ نورس کودکی از همسایگان طوعه، رنگ غریبی به مجموعه رنگهای جاری کوچه افزود؛ اما نه کسش به گوش شنید و نه دیر پایید، و نه لطافت کوچک آن توانست، کلان‌آشوبِ زمخت کوچه را برنشاند، گویی مادرش بود که هراسان نرمای کف دست بر دهان کودک نهاد و گریه‌ٔ نابهنگام او را ـ بی‌صدا ـ کشت؛ آن‌گونه که خروسی بی‌محل را، در خفا سر ببرند.
... و این طوعه بود، زنی در آستانه‌ٔ درک فاجعه، سربند از سرفرو نهاده، و خاک‌افشان بر سر، چنگ‌زننده در گونه‌های پریده‌رنگ، با ناخنهای آخته‌ٔ خویش. زنی با آخرین سلاحش، هق هقی مظلومانه، ضجه‌یی جگرخراش، نگاهی، سیلابِ اشک، و بازوانی به شکوه برشده بر سکوت سؤال‌برانگیز آسمان.
... و بلال؟... آیا در میان سواران بود؟...
***
مسلم، چون دریایی آرام می‌نمود، بی‌هیچ آژنگی از ناشکیبایی، ناخوشایندی و اضطراب بر پیشانی؛ دریایی آرام، پیش از فرا رسیدن توفان. دعای پایانی نماز خویش را با طمأنینه‌یی تمام به پایان رساند، پای از سرای بیرون نهاد، موزه بر پای محکم کرد و دامن قبا به کمر بست.
طوعه از ضجه بازایستاد. دو شیار عمیق اشک، گونه‌های آجرفام او را از دو سو چاک داده بود، و خونابی، از اثر عبور ناخن، آنها را عمیق‌تر می‌نمود. عمیق و مشتاق، در سیمای مسلم نگریست. در این حال مادری د‌ل‌شکسته را می‌مانست که فرزندی دلبند را برای سفری بی‌بازگشت، وداع می‌کند.
ـ فرزندم! مرا ببخش!
ـ نه مادرم! تو آنچه را که باید به‌جای آوردی و نزد جدم پیامبر خدا، تو را شفاعتی عظیم بایسته است.
غلوای مردان جنگی و شیهه‌ٔ اسبان، چون سیلی بنیان‌کن، خود را هردم بر دروازه‌ٔ چوبی سرا فرومی‌کوبید. پنداری می‌خواست به یک یورش، آن را از جای برکند.
مسلم چشمان درخشان خود را در آسمان دواند. یشم صاف یکدست، دیده‌اش را نواخت. شاید این آخرین نگاه او به آسمان بود، پیش از آن که... پلک‌هایش را لختی برهم‌نهاد، چون برگشود، نی‌نی ژرفش، در اندیشه‌یی گران‌، به یک نقطه دوخته شده بود. رو به طوعه، زمزمه کرد:
ـ دوش قیلوله‌یی مرا در ربود، عم خود، علی‌بن‌ابیطالب را به خواب دیدم، مرا فرمود، چون روز بردمد در پیش ما خواهی بود
و بیش از آن نتوانست سخن براند، تند و ناگهانی گفت:
ـ مرا ببخش ای طوعه!....
فریادی نکره‌، چندشاخه و خش دار‌، از فراز کمانه‌ٔ نعره‌ها و شیهه‌ها خود را به درون حیاط ریخت:
خانه را باید سوزاند تا بیرون آید‌، پیش از نتوان شکیبایی وزیدن.
...
موجی گنگ ناگهان طرح ملایم سیمای مسلم را درهم ریخت و توفانی سهمگین با سرعت در وجود او وزیدن گرفت. با سرعتی شگفت‌، شمشیر نبردآزموده‌ٔ خود را از غلاف برکشید‌، به دندان گرفت و هرایش در گوش کوچه طنین‌انداز کرد:
«ما از خداییم و به سوی اوییم بازگشت‌کنندگان».
همهمه‌ٔ مردان کینه‌خواه شکارجو‌، ناگهان فرو نشست؛ صدای مسلم‌، رساتر برخاست:
ـ آیا این هنگامه‌، برای ریختن خون زاده‌ٔ عقیل برپاشده است؟!
...
سکوت.
سکوت گرانجان درنگ‌پا.
...
ـ آیا این هنگامه‌، برای....
آجری دیگر‌، برتاجِ دیوارِ ستبرِ سکوت.
ـ آیا...؟؟!
سؤالِ سرگردان‌، به سکوت برخورد و در گوش منتظرِ گوینده‌، پژواک انداخت:
ـ آیا... آ...آ...یا...؟!
***
درنگ بیش از این جایز نبود‌، و بیم آن می‌رفت که به ترس تعبیر شود.
مسلم‌، گربز و بی‌طاقت‌، دست به گریبان برد‌، قبای خود را چاک کرد و سینه‌ٔ خود را عریان نمود:
ـ پس‌، ای نفس! بیرون شو به سوی مرگی که از آن چاره نیست.
***
چشم‌اندازی خوفناک. او بود و لکه‌های سیاه مسلح. انبوه و هیز‌، جنبان و متراکم. تنها حایل میان آنان‌، دری که بیش از این نمی‌توانست بسته بودن را تاب آورد. دستش به روی کلون رفت و با یک حرکت سریع‌، آن را برکشید ناگهان چون گردبادی از آذرخش‌، خود را در کوچه فکند.
سواران یکه خورده‌، بی‌اختیار کوچه دادند. به آنی‌، گردگرد او خلوت شد. سهم‌آور شعله‌ور یال شیری‌، با دو الوی سرخ در نی‌نی‌، آماده‌ٔ جهیدن بر طعمه‌ٔ خویش.
آه! مرد‌، آنگاه که خود‌، مرگ خویش را برافراشته باشد‌، و با آن به مصاف مرگ رود‌، قدرتی‌ست مخوف؛ قدرتی که هیچ قدرت را یارای برابری با او نیست. مرگ در این آوردگاه‌، قامت خود را کوتاهتر از قامت مسلم می‌یافت و از مقابلش ـ رنگ از رو پریده ـ می‌گریخت؛ در پی مرگ‌، سواران نیز.
آنان که پیش از این‌، رجز و «هل من مزید»شان‌، رعبی کبود‌، بر محله حاکم کرده بود و پیاپی مسلم را از مرگ هراسانده و به جان دوستی متهم می‌نمودند‌، اینک‌، خود‌، گویاترین مصداق اتهام خویش بودند. آنان از مصاف با یکه‌مردی بی‌یاور و اسب‌، تن می‌زدند. از خوف آن‌که مبادا جان تاریکشان را ‌، با دم تیز شمشیر مسلم‌، تماسی حاصل آید‌، چون نوده‌یی گوشت لخم‌، در هم می‌تنیدند و مچاله می‌شدند. کند‌پاترین‌شان‌، البته گرفتار تیغ مسلم می‌گشتند و از جست و خیز بازمی‌ماندند.
در نخستین رویارویی‌، هیجده تن‌، با زخمهایی از برش عمیق شمشیر‌، بر پیشانی و سینه و پهلو و پا و دست‌، بر خاک غلطیده بودند؛ و هنوز مسلم از تکاپو ناایستاده بود.
چشمان وق زده‌ٔ محمد بن اشعث از دور نظاره‌گر بود. این مایه شیر آهن کوه مرد اوژنی‌، از کس نه دیده و نه شنفته بود. عقبگرد کردـ با دستانی مرتعش ـ رقعه‌یی نبشت و به چابکسواری سپرد تا به ابن زیاد برساند. این مهم (دستگیری مسلم)‌، از سواران جرأت باخته‌ٔ او ساخته نبود.
هنوز در اندیشه‌ٔ «چه باید کرد؟» بود‌، سوار به تاخت برگشت‌، در دستش‌، دستخط عبیدالله بن زیاد‌، ممهور به مهر خاص:
«این‌گونه به فرزند عقیل دست نیاری یافت. عٍده و عْده‌ٔ بیشتر‌، نه چاره‌ٔ کار است. خدعه باید و وعده. به او امان ده و با وعدهای چرب بفریب! بوکه خام شود و تیغ از دست فرو نهد. شتاب کن که وقت تنگ است».
***
...
ـ در امان هستی مسلم! بیش مپسند که نفوس بیشتری هلاک گردد.
ـ اما برای شمایان‌، نزد من امانی نیست.
ـ از امیر عبیدالله بن زیاد‌، برایت امان گرفته‌ام. اینک‌، دستخط و مهر.
صدای خشک چکاچاک تیغ‌ها‌، غیه‌ٔ گزمگان و شیهه‌ٔ هراسناک اسبان سوار از دست داده و سرگردان در معرکه‌، نگذاشت لحن پراستغاثه‌ٔ ابن اشعث بالغ شود. شمشیر خشم‌آخته‌ٔ خاراشکاف مسلم‌، چون رگرگه‌ٔ آذرخش‌، درابر زمینی آوردگاه می‌درخشید و رمه‌های رم کرده را از هم می‌گسیخت. هیچ نشانی از تسلیم‌، درسیمای این شمشیر‌، نه.
محمد بن اشعث ـ چشم در چشم استیصال ـ دستخط حاکم کوفه را‌، به آهستگی مچاله کرد و با ناسزایی آبدار‌، در شال کمر‌، فرو کرد. چگونه می‌توانست با این‌همه سوارکار مسلح‌، از جنگ با یک تن تنها‌، تن زند و شکست‌خورده باز گردد؟! امیر چگونه در او خواهد نگریست و بزرگان دربارنشین‌، چه خواهند گفت. چسان خواهد توانست حشمت و تقرب نویافته‌ٔ خود را پاس دارد‌، و مدارج ترقی را در دربار طی کند؟!...
نه!
صدایش‌، نه صدای او بود. صدای از چاه برآمده‌ٔ استیصال بود‌، و جز گزکی چند نمی‌توانست نفوذ کند.
...
ـ آی مردان کوفه! امروز روز شماست. شما انبوهید و او تنها. نگذارید با شمایان‌، تن به تن‌، نبرد کند. از همه سو و با هم‌، تأکید می‌کنم‌، از همه سو و با هم‌، به او حمله برید.
و با دماغه‌ٔ شمشیرش به قلب ابر خاک اشاره کرد.
***
مسلم‌، اکنون نبرد را از جوار خانه‌ٔ طوعه به میانه‌ٔ محله‌، و از آنجا به محاذات خانه‌ٔ حمربن بکران کشانده بود. تا پشت به دیوار دهد و دایره‌ٔ وسیع کارزار را‌، به نیم قوسی در پیرامون خود‌، محدود کند. در پی آن بود تا از پهلو و پشت غافلگیر نشود. حال‌، قوسی از شمشیرهای آخته‌، با دیواری هلالی از زره‌، او را در برگرفته بود. کوچکترین غفلت او‌، دستگیری یا مرگش را به‌دنبال داشت. از این رو تمام حواس خود را نیاز داشت و نمی‌توانست پلک به هم زند.
این فرصت طلایی همه‌ٔ آن چیزی بود که بکربن حمران (همسایه‌ٔ طوعه) انتظار داشت‌، و از لحظة قرار گرفتن مسلم در نزدیکی خانه‌اش‌، آن را در سر می‌پروراند. خدعه. از میانه‌ٔ نبرد به کناره کشید. به چالاکی گربه‌یی‌، از دیوار خانه‌ٔ خود بالا رفت و از آن سو پایین پرید. اینک در حیاط بود. از چراک در نگریست:
نیم نمایی از چهره‌ٔ عرق کرده و ملتهب مسلم‌، با قسمتی از زره‌ٔ نیمتنه‌اش‌، چشم او را چزاند. نقشه‌یی به سرعت در مخیله‌اش نقش بست. به‌دنبال آن‌، برقی شیطانی‌، چشمان ریز و کینه‌توزش را در نوردید.
دوباره از چراک تماشا کرد. نمای مسلم به در نزدیکتر شده بود. چند نفس عمیق کشید و بزاقش را به سختی فرو داد سپس کلون در را آرام آرام بیرون کشید. به قدری در اینکار احتیاط به خرج داد که صدایی بلند نشد. اکنون‌، با یک حرکت ناگهانی می‌توانست لنگه‌ٔ در را به سوی خود کشد و در نقطه‌ٔ کور مسلم قرار گیرد و....
دوباره چند نفس عمیق کشید و شمشیر خود را از غلاف خارج ساخت. وه! اگر می‌توانست ضربه‌یی جانانه بر مسلم فرود آورد‌، بی‌گمان‌، پاداش نفیس ابن‌زیاد‌، نصیب او می‌شد و به حلقه‌ٔ مقربانش راه می‌یافت...
***
آخرین نگاه او از چراک‌، گشودن لت در‌، و فرابردن شمشیر برهنه‌، بر فراز سر و جمع کردن تمام خون ـ خشم خود در چشم‌، فقط در کسری از ثانیه اتفاق افتاد.
***
کسی گویی‌، در خلاء‌یی بی‌انتها از سکوت‌، با طنینی از بیدارباشِ فاجعه‌، ناگهان بانگ برداشت:
ـ مسلم م م م....!
شمشیر در میانه‌ٔ مسیر بود. مسلم با سرعتی شگفت به پشت چرخید‌، با دیدن پرهیب برهنه‌ٔ بکربن حمران‌، در قاب در‌، نخست نیم گامی پا پس کشید و خود را از مسیر شمشیر دور ساخت. شم نظامی و سرعت عمل به موقع او‌، از فاجعه‌، پیش گرفت. تیزنای دم شمشیر یمانی بکر‌، به جای نشستن بر فرق‌، از محاذات لب زبرین او گذشت و آن را از هم درید. ضربه‌ٔ حاصل از این فرود دردناک‌، دندانهای پیشین او را نیز شکست. احساس طعم شورِ خون در دهان‌، و گیجی اولیه‌ٔ حاصل از آن‌، باعث نشد او خود را ببازد و معرکه را به دشمنانش واگذارد. با شجاعتی شگفت‌، مچ دست بکر بن حمران را ـ که برای ضربتی دیگر فرا رفته بودـ در هوا قطع نمود و سپس در حرکتی معکوس‌، تمام قامت او را با شمشیر خویش‌، بر درگاه نیمه‌باز فرو کوفت و برای همیشه بر جای خشکاند. تیغِ دست از دست داده و سرگردان بکر‌، با صدایی خشک و سنگین‌، بر سنگفرش کوچه سقوط کرد.
مسلم هنوز نمی‌بایست می‌آسود. به تندی دوباره به سمت هلال مقعر شمشیرها چرخید و در همانجال شمشیر ناسیراب خود را‌ ـ در خطی منحنی و سرخ‌فام ـ از کمرگاه سه تن از یورش کنندگان گذراند و هر سه را‌، از میان تا کرد. آنان ـ فرصت‌طلبانه ـ بر آن بودند‌، تا مسلم را در گرماگرم درگیری با بکر‌، از پشت غافلگیر ساخته و ضرباتی کاری بر او بنوازند.
چهار کشته از دشمن‌، فقط با سه حرکت شمشیر.
حال‌، مسلم‌، به هر سو روی می‌کرد‌، جنگجویان ترس خورده‌، از وی می‌گریختند و کسی را زهله‌ٔ نبرد تن به تن با او نبود.
به فرمان محمد‌بن اشعث‌، باقیمانده سپاه‌، بر بامهای مشرف به میدان نبرد برآمده و از آن بلندا‌، به سوی مسلم تیر و سنگ می‌انداختند. گروهی از آنان به این نیز بسنده نکرده‌، قطعات خیزران و چوب را آتش زده و بر سر او فرومی‌باریدند.
ضعف ناشی از خون‌ریزی‌، و خستگی جانکاه‌، لحظه به لحظه قوای او را به تحلیل می‌برد. لختی به دیوار تکیه داد تا نفسی تازه کند. خون لب‌، چانه و یقه‌ٔ او را آغشته و روی زره او شریده و جابه‌جا دلمه بسته بود. تشنگی دشمن دیگری بود که تازه سربرداشته بود و آزارش می‌داد.
نیزه‌ها و شمشیرهای آخته‌، چون خارپشتی عظیم‌، در قوسی مقعر و خلل‌ناپذیر اما محتاط و هراسان‌، او را از همه سو محاط کرده بودند. تا این دقیقه‌، چهل و پنج تن از آنان را بر خاک افکنده بود.
ابن اشعث‌، از هره‌ٔ یکی از بامها‌، خم شد و با دیدن وقفه‌ٔ کوتاه مسلم‌، با شیطنت لبخند زد و با لحنی وسوسه‌آور پرسید:
ـ هان! زاده‌ٔ برادر! امان می‌خواهی؟؟ هنوز من می‌توانم شفاعت تو را نزد امیر...
مسلم نگذاشت جمله‌ٔ او بالغ شود‌، شمشیرش را ـ که تا این هنگام به زمین تکیه داده و ستون بدن کرده بودـ دوباره به اهتزار درآورد و مانند گردبادی از مرگ‌، بر پاشنه‌، چرخیدن گرفت؛ گردبادی از مرگ‌، غران‌، خشم‌آگین و رجزخوان.
چکاچاک دوباره‌ٔ تیغ‌ها و شیهه‌ٔ اضطراب آور اسب‌ها و ابر چرخان خاک.
ـ از همه سو و همگی با هم به او یورش برید‌، تأکید می‌کنم از همه سو...
خدعه‌، باز هم خدعه‌، چاره‌، فقط در خدعه نهفته بود.
مسلم را ـ در نبرد و گریزـ به سوی چاه سرپوشیده‌یی کشاندند که از وجود آن بی‌اطلاع بود. در حالی که می‌خواست به عقب دورخیز کند و نیزه‌ٔ بلندی را که به سوی آبگاهش دراز شده بود‌، دفع نماید‌، جفت پا بر هره‌ٔ چاه قرار گرفت‌، نتوانست تعادل خود را حفظ کند. برای بازیافت تعادل‌، بناگزیر شمشیر خود را رها کرد. با این‌حال هر دوپایش به درون چاه کشیده شد. پیش از سقوط در چاه نیشزخم نیزه‌یی را که در جهت مخالف‌، اززره او بر گذشته بود‌، بین دو کتف احساس کرد.
هلهله‌ٔ محاصره کنندگان و شاباش نفرت زای آنان به یکدیگر.
ته چاه خشک بود‌، سنگینی زره و سقوط ناگهانی‌، باعث شده بود کف دستها و هر دو ساعدش به دیواره‌های چاه بسابد و ساق‌هایش از فرود آسیب ببیند. کشکک زانوی چپش نیز تیر می‌کشید. با این وجود تلاش می‌کرد هوشیاری خود را از دست ندهد و مهارِ درد را صبورانه‌، دندان بر دندان می‌خایید.
پیرامون حلقه‌ٔ سیاه دهانه‌ٔ چاه ـ که به آسمان باز می‌شدـ سرهایی کنجکاو و آراسته به خودهای آهنین‌، به داخل چاه سرک می‌کشیدند و پوزخندهای تاریکشان همراه با دشنام بود. مسلم این همه را می‌دید‌، می‌شنید و فرو می‌خورد. او اکنون دیگر به خود نمی‌اندیشید. برای مسلم مْسِلم بود که به‌زودی سر پرشورش‌، خونچکان‌ او برنطع درخواهد غلطید و در طبقی زرین به دمشق فرستاده خواهد شد. هدف او والاتر از آن بود که مجالی برای اندیشیدن به «خود» برای او باقی بگذارد. با این همه‌، نگران بود و خوره‌ٔ تشویش‌، ذره ذره وجودش را می‌جوید و قرار از او می‌ربود.
مسلم به چه می‌اندیشید؟ چه مهمی او را بی‌تاب کرده بود؟
مردی که مرگ را به سخره گرفته و جنگ آزموده جلادان شقاوت پیشه‌ٔ حکومتی را بارها ـ بارها با رزم شگفت خودـ به اعجاب واداشته بود‌، اینک نمی‌توانست از سرازیر شدن اشکهایش خودداری کند. مسلم و گریستن؟!
...
آه! آخر او پیک ویژه‌ٔ حسین بود؛ قاصد انقلاب‌، پیش‌آهنگ قیام کوفه؛ و مأموریت داشت کوفه را مهیای ورود موکب مراد و مولایش کند. اینک‌، او مانده بود و قیامی شکست‌خورده و خود نیز گرفتار جلادان. آوخ! چگونه می‌توانست خویش را ملامت نکند و کاستی‌ها در نظرش بزرگ جلوه ننماید. اینها همه‌، آسان بود‌، آنچه دشوار می‌نمود و حل آن از عهده‌ٔ او خارج بود‌، این بود که سرورش از پیشامدهای کوفه بی‌اطلاع بود و بیم می‌رفت‌، ناگهان پای در رکاب کشد و آهنگ آن سامان بی‌سامان نماید؛ با این پندار که شهر در تسخیر هواخواهان اوست. در آن صورت‌، بی‌گمان در دامی می‌افتاد که ابن‌زیاد گسترده بود.
نه!...
او باید‌، باید‌، حسین را از خطر پرهیز می‌داد... ولی چگونه ممکن بود‌، این؟!
***
...
ـ فرزند عقیل! تو را دژم روی‌، بغض در گلو، گشاده چشم، اندیشناک‌، و چون کودکان دهشت‌زده‌، با دهان باز می‌یابم. مردی آن گونه مردافکن در نبرد‌، این‌گونه در اسارت‌، خوار نباید بودن. آیا تو را از مرگ به دست جلادان بیمی است؟
این را عبیدالله‌بن‌عباس سلمی گفت؛ پیش از آن‌که به دژخیمانش فرمان دهد زنجیر چار‌میخ از دست و پای مسلم بگذرانند.
و لیچار مزدوران:
ـ امیر بی‌تاج و تخت کوفه را نگرید [شلیک خنده‌ها] اگر می‌توانست بر کاخ دست یابد‌، در آن صورت تکه‌ٔ بزرگ ما گوشمان بود.
ـ دیروز بر عرش بود‌، امروز بر فرش؛ فرش خاک... هاهاهاها.
...
ـ فرزند عقیل! نگفتی دلیل تشویش تو چیست؟
مسلم پس از درنگی سر برداشت‌، آن‌چنان ژرف و خشمناک در عبیدالله‌بن عباس سلمی نگریست که او دیگر سؤال خود را هرگز تکرار نکرد.
از نگاه مسلم‌، وقار‌، استحکام‌، شجاعت و بزرگ منشی ساطع می‌شد. با دیدن آن هرکس به خود می‌لرزید.
...
مزدوران نیش خود را غلاف کردند و باقی راه‌، در سکوتی حرمت‌بار‌، آمیخته به در خود شدنی اندیشناک سپری شد.
***
 
ابتدا ملازمان و پیشخدمتان مخصوص‌، آنگاه بزرگان دربارنشین‌، سر به سجده سودند‌، و چاووشی بانگ برداشت:
امیر عبیدالله‌بن‌زیاد حفظ الله و رعاه.
هیچ کس نماند که رخ بر سنگفرش نسوده باشد جز یک تن.
...
ـ به امیرت سلام کن‌، مسلم‌بن‌عقیل!
ـ وای بر تو! ساکت شو! او امیر من نیست‌، امیر چاکران و چاپلوسان و دژخیمان دست تا به مرفق در خون مظلومان است.
...
ـ پروا‌، پروا کن‌، فرزند عقیل! آیا بر جان خود نمی‌هراسی؟! آیا...
صدای آمرانه‌، پرطنین و آمیخته به استهزای ابن‌زیاد‌، غائله را ختم کرد:
ـ حتی اگر سلام کند‌، شربت خوشگوار مرگ را خواهد چشید.
قهقهه‌ٔ محتاط درباریان تازه سر از خاک برکرده‌، و اندکی مضطرب از خشم احتمالی امیر.
و مسلم خشمناک‌تر:
ـ مرا به مرگ وعده می‌دهی؟ زاده‌ٔ مرجانه! بدتر از تو‌، بهتر از مرا کشته است.
با شنیدن واژه‌ٔ «ابن‌مرجانه»‌، موجی از خون‌، به پیشانی ابن‌زیاد دوید‌، در همان‌حال دست به قبضه‌ٔ تازیانه برد اما به‌یکباره به یاد منش مزورانه‌ٔ معاویه افتاد و به سختی کوشید زهر این سخن را فرو برد و دم برنیاورد.
ـ ای پسر عقیل! تو بر امام خود خروج کردی و میان مسلمانان تفرقه انداختی. زبان به طعنه مگشای و صدا فرامبر! تو همانی که فتنه‌ٔ خاموش را دوباره شعله‌ور کردی و خونهای بی‌گناهان ریختی؛ آن خونها اکنون دامنگیر تواند و پادافراه تو نزدیک است.
ـ دروغ گفتی‌، این معاویه بود که بین مسلمانان اختلاف ایجاد کرد و پسرش یزید تبهکار؛ که دنباله‌ٔ او گرفت. سلسله‌جنبان فساد و فتنه تو بودی و پدرت زیاد. آیا مرا از مرگ می‌هراسانی؟! شهادت به دست گجسته‌ترین جلاد‌، بالاترین آرزوی من است‌، و این در نزد من حلاوتی بیش از عسل دارد.
ـ مسلم! برای چه به این شهر آمدی و مردمی را که درآسودگی می‌زیستند ـ و باید با هم در صلح و وحدت می‌بودند ـ گسیختی؟ چرا پدر را دشمن پسر کردی‌، پسر را خصم مادر؟ اگر به این شهر نیامده بودی‌، آن خونهای بیگناه بر خاک نمی‌ریخت.
مسلم نگاهش را در سرتاسر تالار چرخاند. صورتک‌هایی مسخ شده‌، بر داربستی از لباس‌های رنگارنگ‌، در دو سوی او صف کشیده و با حیرت و ترس‌، مجادله‌ٔ او و عبیدالله‌بن‌زیاد را گوش می‌دادند. گویی بی‌تابانه منتظر نقطه‌ٔ پایانی بر آن بودند. در نگاه و وجناتشان‌، می‌شد این پیام را خواند:
«چه بی‌پروا‌، کله‌شق‌، نه‌هراس مردی! چگونه عریان شدن خون خویش را نمی‌هراسد؛ حال آن که زخمی‌ست و بی‌رمق‌، و بر دست و پایش‌، قفل. آه! اگر آزاد بود و سالم‌، چگونه سخن می‌راند و چه سان رفتار می‌کرد؟!».
مسلم نگاه خود را از آنان برگرفت. آخر شایسته‌ٔ نگاه نبودند‌، و وهنِ نگریستنشان را کفاره می‌بایست پرداخت. چشم را خوشایند آن که بسته باشد تا برآنان نگرد.
ـ ضدارزش‌های جاهلی را تو و یزید‌، دوباره برقرار کرده و ارزش‌های انقلابی و توحیدی را لگدمال کردید. بر گردن توده‌ٔ مردم به قهر سوار شده و آنان را به کاری واداشتید که ناپسند بود. رفتارتان با آنان مانند پادشاهان کسری و قیصر است. ما آمدیم تا آنها را برهانیم. ما آمدیم تا به ارزش‌های کتاب خدا فرابخوانیم. این است دلیل آمدن من‌، این است تنها گناه من....
کلمات مسلم‌، چون ضربات پیاپی پتک بر وجدانهای منجمد و مسخ شده فرود می‌آمد. ابن‌زیادمی‌دید که دم به دم‌، فاش‌تر و بی‌آبرو‌تر می‌شود. خویشتنداری و تظاهر به متانت‌، و لبخندگک ساختگی او جلوی درباریان‌، بیش از این نمی‌توانست ادامه یابد... ناگهان درونمایه‌ٔ خود را‌، با منشی ناشیانه و به دور از آداب ریاکارانه‌ٔ درباری بیرون ریخت‌، و با مسلم آن‌گونه رفتار کرد که با یکی از جوانان عیایش قریش‌، در روزگار جهالت.
ـ ای فاسقِ شرابخوار! تو که هستی که خود را به این صفات می‌ستایی؟ گزافه مگوی‌، پیشینه‌ٔ تو در مدینه‌، بر همگان آشکار است.
...
سکوت‌، بر تالار لمحه‌یی غبار مرگ پاشید، آنگاه همهمه‌ی خفیف درگرفت. چهره‌های مسخ شده نیز جنبشی کردند. گویا این سخن بر آنان گران آمده و آن را برای وجود نازنینی که تمامت عمر را جز در رکاب حقیقت و هدفداری سپری نکرده بود‌، لاطائلی بیش نمی‌دیدند؛ دروغینه‌یی که خاستگاه آن‌، حقد و غضب بود‌، نه حزم و تعقل.
متهم کردن انقلاب‌سازان‌، دگراندیشان و تغییرخواهان به فساد اخلاق‌، از روش‌های شناخته شده‌ٔ حکام خون‌آشام است. هدف از آن‌، جز وادار ساختن مخاطب به دفاع از خود‌، و افتادن به موضعی ضعیف و تدافعی‌، برای دفاع از پاکدامنی خود نیست. آنان اتهام می‌زنند تا هدف عوض شود. آن‌گونه می‌نمایند که گویی خود قدیسند و دیگران دامن آلودگانی دوسیه سیاه‌، و اخلاق می‌آموزند و زهد می‌فروشند‌، و حاشا! اگر مخاطب‌، خود را ببازد و در این دام افتد....
مسلم آرامش دیرینه‌ٔ خود را نباخت. چشمه‌ٔ زلال وجودش اگر ‌چه با سنگریزه‌های سیاه این اتهام‌، اندکی موج برداشت اما زود به صفا و شفافیت پیشین بازگشت. او به فراست هدف دشمن را دریافت و مرعوب نشد. گذاشت تا آخرین موج لرزه‌های خفیف درونی‌اش نیز فرونشیند آنگاه با تسلط گفت:
ـ خدا داناتر است به آنچه می‌گویی. این یاوه‌ها جز فرافکنی نیست و تو خود به آن سزاوارتری. این را همگان می‌دانند [و سخن را از اخلاق و صفات فردی ـ که در این مجادله چندان بکار نمی‌آمدـ به اصل موضوع کشاند]‌، زنهار! زنهار! فرزند زیاد! از خونهای مسلمانان؛ خونهای پاک و بی‌گناهی که خداوند ریختنشان را حرام کرده بود و تو آنها را ریختی‌، و بر ریختنشان‌، حریص بودی و هستی. بدا! بر تو‌، و بدا! بر رفتار آمیخته به سوءظن و بدگمانی تو با خلق و هیچ‌انگاری آنان. این جز بازتاب درونمایه‌ٔ ناپاک و سفاکت تو نیست.
...
سخن که به اینجا رسید‌، ابن‌زیاد از کوره در رفت و به آخرین حربه‌ٔ خود متوسل شد؛ خشونت عریان.
...
ـ آهای فرزند بکر! پیش آی و این مرد را به بام قصر بر و بی‌هیچ ترحم‌، گردن زن! این لطف ویژه‌ٔ ماست به تو‌، باشد که خونبهای پدرت باشد‌، دست تو را بازگشادیم تا هر طور خواهی با او رفتار کنی....
[در اینجا به مسلم نگریست تا شاید آثار خوف و التماس‌، در چشمان او ببیند]. بلعجبا! جز جسارتی شجاع و شجاعتی جسور از این دیدگان ژرف و دریایی ساطع نمی‌شد. بر خود لرزید‌، تاب نیاورد‌، بر پاشنه چرخید و شتابان تالار را ترک کرد.
 
ادامه دارد
برای مطالعه بیشتر به لینک‌های زیر مراجعه کنید:
داستان‌هایی از قیام عاشورا آنان که با منند بیایند ـ قسمت اول
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت دوم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت سوم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت چهارم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت پنجم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت ششم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت هفتم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت هشتم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت نهم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت دهم
داستان‌هایی از عاشورا آنان که با منند، بیایند - قسمت یازده
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت دوازدهم
داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت سیزدهم
 
ع.طارق
 
  • قبلی
  • بعدی
  • Facebook
  • Twitter
  • LinkedIn
  • Pinterest

عهدنامه با شهدای ۱۹فرودین

۱۰ سال گذشت اما آن روز نگذشت. ایستاد. خیره و منتظر. تک‌تک ثانیه‌های حماسه فروغ اشرف همیشه زنده هستند. هیچ‌وقت به گذشته تبدیل نشدند. مربوط به‌حال هستند و آینده را می‌سازند. یادگار ۱۰ساله از آن روز احساساتی است که در ظاهر همدیگر را نفی می‌کنند اما در واقع تکمیل می‌کنند. یک‌طرف جگر سوخته از داغ‌ها،…

شکوه آغازگری در لحظه آزادی – مهدی خدایی صفت

روایتی از اولین دیدار با شهید اشرف رجوی درباره شهید اشرف رجوی، بزرگ زن انقلابی تاریخ معاصر و شکوه قهرمانیهایش گفته‌هایی شنیده و نوشته‌هایی را خوانده‌ایم. گرچه گفته‌ها و نوشته‌ها، که البته بسیار هم اندک بوده‌اند، هرگز نمی‌توانند تصویری تمام‌نما از یک شخصیت ارائه کنند. در این میان به مدد سخنان برادر مسعود و خواهر…

بهمن حماسی در آینه برف‌های خونین

چه کسی می‌گفت: «خاموش شد اشتیاق تماشای شکوه» ؟ چه کسی می‌گفت: «تبرآجین شد دست با مشعل سرخ» ؟ نام او لعنت باران باد! از چیست این همه پچ پچ عطر در نو آیند سبز بهار؟! اگر تاریخچهٔ انقلاب نوین ایران را به سلسله جبالی آبی‌فام، در فلات ایران تشبیه کنیم، بی‌گمان سهم حماسهٔ ۱۹بهمن۶۰…

۱۹بهمن، گلبانگ سربلندی بر آستان جانان

مخاطب‌های آشنای دو تابلو تاریخ ۴۰سال اخیر ایران در بستر قرن گذشته، یکی از ادوار توأمان درخشندگی و تیره‌گی، با نبردهایی سرسخت طی شده است. ادواری که باید آن را با ویژه‌گی‌های خاص سیاسی و تاریخی‌اش شناخت. مطالعهٔ دقیق و علمی این ۴دهه و سرفصل‌های رقمزنندهٔ آینده در آینده آن، بدون شناختن نیروها و عناصر…

مسیح؛ تجلی هنر عشق ورزیدن

سال نو میلادی را با تولد عیسی مسیح گرامی می‌داریم. تولدی که بیست قرن است با شادی میلیون‌ها انسان در سراسر جهان عجین و آمیخته و یگانه شده است. تولدی که انتظار رسیدن روزش، شوق زیبا کردن چهرهٔ جهان را به فعالیت میلیون‌ها پیرو و دوستدار مسیح برای ترویج رسالت عاشقانهٔ او و همبستگی جهانی…

رستاخیز شهریور - مهدی خدایی

داستان سازمان ما که این روزها آغاز ۵۶سالگی‌اش را جشن می‌گیریم، تنها این نبود که در شهریور‌۴۴ یک سازمان انقلابی، و البته بی‌نام و نشان در آن زمان، بنیانگذاری شده باشد، داستان حتی فقط سرنگونی دیکتاتوری دست‌نشاندهٔ سلطنتی هم نبود، داستان، وقوع یک انفجار در اندیشه بود؛ اندیشه‌یی نوآغازین و راهگشا که رها کردن نیروی…

کتابی زیر سروی ۵۵ ساله

«اگر یک‌بار دیگر در باز می‌شد و من در این خانه پا می‌نهادم باز همین‌گونه می‌زیستم (شاید) غرق در خون اما با عشق. ». . . ــ (ناظم حکمت، شاعر مترقی معاصر) *** مکثی در گذار زمان و تأملی در یک نشانی سالی دیگر بر پاشنهٔ زمان می‌گردد و برگی از خاطرات زمین ورق می‌خورد.…

میراث تاریخی مجاهدین خلق ایران

دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران به آموزگارم و راهبر تاریخی چندین نسل به‌ویژه نسل من و پس از من مسعود رجوی که تماماً زیر هجوم ایدئولوژی ارتجاعی خمینی بودیم اما آرمان ِ انسان‌سازِ مسعود، ریسمان نجات‌مان شد و همه وجودمان پاسخ به دعوت رهایی بخش او شد مرز ما میان انسان با…

پنجاه و ششمین برگ، از دوامنامهٔ افتخار

پنجاه و ششمین سال تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران نجیب نگاهت، از پاکی وصیتنامه‌های شهیدان است مرگ‌ها در غرور تو کارگر نیست زخم‌ها ترا نمی‌تکانند؛ رویین می‌کنند چکادهای نشسته در ارادهٔ انسان را چه سروده‌یی در گوش؟ که الفبای قامت‌اشان، تداوم ایستادن است. شکستن رکورد بقا ۱۵شهریور۹۹، مصادف با پنجاه و ششمین سالگرد تولد سازمان…

حسِ حضور حسین

همیشه محرم که میاد، و روزهای یاد حسین که می‌رسه، حال و هوای خاصی پیدا می‌کنم. حس می‌کنم این روزها همه لحظه‌هاش با من حرف می‌زنند. میگن چه راهی رو انتخاب کرده‌ای؟ چکار داری می‌کنی؟ دنبال چی هستی؟ بعضی وقتها هم فکر می‌کنم که این صدا از توی وجودم با من حرف می‌زنه. توی ده…

کربلا، تجسم تاریخ بر انگارهٔ جغرافیا

نگاه ارتجاعی و استاتیک، عاشورا و قیام حسینی را یک رویداد در برهه‌ای از تاریخ می‌داند که بر خاک کربلا به‌وقوع پیوسته و تمام شده است. حال باید بر آن گریست. در این دیدگاه آنچه در تداول این واقعهٔ تاریخی اهمیت دارد نه پویایی وقفه‌ناپذیر و قیام‌آفرینی و نه دامنه و تأثیر شگرف آن از…

محرم؛ نگاهی از دو سر طیف

ارتجاع غدار و حاکم بر میهنمان، همواره سعی کرده است، پیام دینامیک و پویای قیام عاشورا را مسخ کرده و جز یک پوستهٔ دجالگرانه از آن باقی نگذارد؛ پوسته‌ای که کارکرد آن تحکیم سلطه جابرانه و یزیدی خمینی و خامنه‌ای بر میهن و ملت ما بوده است. در روزهای ترک‌تازی کرونا و مرگ‌آفرینی آن در…

بستر‌سازی شیطانی برای قتل‌عام یاران حسین

عاشورا، حماسه‌ای ماندگار حماسه جاودان عاشور، با گذشت بیش از ۱۴قرن، هم‌چنان بر تارک مبارزات رهایی‌بخش خلق‌های تحت ستم می‌درخشد. طنین این حماسهٔ ماندگار، پرانرژی، خاموشی‌ناپذیر و رویان به رنجدیدگان و رنجبران تاریخ درس ایستادگی در برابر ستمکاران می‌دهد. این قیام قیامهای فرزند انسان، بر علیه جبر کور با ترسیم طاق بالابلند فدای تمام‌عیار اثبات…

پرواز را بنگر! - مهدی خدایی‌صفت

 خواهر مجاهد سهیلا ضیاء حین بازدید از موزه مقاومت در اشرف۳ «من نمی‌میرم» این را ساعاتی قبل از پرواز به پزشکش گفته بود ... ۱۲سال با مرگ جنگیده بود و آن را تحقیر و لگدمال کرده بود. «تو نمی‌دانی مردن، وقتی که انسان مرگ را شکست داده است، چه زندگی ست!» و ما هرگز در…

از ۳۰ خرداد بگو! می‌خواهم همه‌ بدانند

۳۰ خرداد۱۳۶۰ هنوز جای مرور دارد. هنوز جای بحث دارد؛ چون هنوز زنده است و جاری. و چون جاری است، هنوز روی خط زمان است. ۳۰ خرداد۱۳۶۰ هنوز جای شناختن دارد؛ به‌خصوص در عصر و زمانه‌ای که انگاری دارد نماد افول آرمانها می‌شود. ۳۰ خرداد یک نقطهٔ درخشش و تکثیر است. درست در امتداد نقاط…

داستان ۳۰خرداد

از فردای قیام۲۲بهمن دستها را بستند، قلم‌ها را شکستند و بساط تازیانه و تحقیر پهن گردید. از سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ امجدیه: «چطوره که چشم دختر مسلمونو درمیارن دست مادر شهید مسلمون رو میشکنن دم برنمیارید»؟ مجاهدین اما باز هم تحمل کردند. از سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ امجدیه: «مگر ما چه کردیم جز…

۳۰خرداد، سرخ‌جامه‌ترین عید مقاومت ایران

«دو سال و چند ماه بعد از حاکمیت ارتجاع یعنی در سی خرداد۱۳۶۰، در حالی که همه راههای مسالمت را درنوردیده بودیم، این خمینی بود که ما را در معرض یک انتخاب بزرگ و تاریخی قرار داد: یا می‌باید مثل جریانها و احزابی که با یک اشاره‌ٔ خمینی سر جایشان نشستند، ندامت می‌کردیم یا می‌باید…

رمضان؛ درنگی در نیمهٔ تاریک ماه

ما ایرانیان، بر طاقچه نهادگان همیشگی قرآن در کنار دیوان غزل‌های خواجهٔ شیراز و سفرهٔ هفت‌سین، عادتی غریب داریم؛ این عادت برخاسته از فرهنگ دیرسال و پویای ماست و پا به پای هر کدام از ما رشد کرده و خواهد کرد.

نگاهی به دو حماسهٔ تاریخی در ۳۰فروردین

گرامی باد خاطره تابناک شهدای مجاهد خلق در ۳۰ فروردین. ستارگان‌ - برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند.

۱۹فروردین ۹۰، حماسه«ایستادگی تا به‌آخر»

تصویری از زیرگرفتن قهرمانان مجاهد خلق در جریان حمله به اشرف در ۱۹فروردین ۹۰ - نگاهتان را ببین چگونه بغض - بر تصویر یادها - با قافیه‌های آبی باران هنوز می‌سراید - سینه‌ٔ کلمات ابری‌ست - خاطره از طراوت حضورتان هنوز خیس است -

وقایع تاریخی سازمان مجاهدین خلق ایران از آغاز (1344) تا 1396

بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران 15 شهريور 1344 آرم سازمان مجاهدين خلق ايران «کسی باید می‌آمد راه را تا قله‌های فتح، نشان می‌داد و بذر رزم می‌پاشید در دشت ملال و یأس این میهن

گزیده‌ای از کتاب «راه حسین» - قسمت پنجم

سیمای حکومت معاویهنیمه رجب سال 60 هجری، زمین پلیدترین وجود انسانی را در دل خود جای داد. در این هنگام معاویه پس از 40سال دیکتاتوری، که 20سال آن در امارت بر شام و 20سال دیگر در حکومت بر تمامی جهان اسلام گذشته بود، به 80سالگی درگذشت.بنای کار حکومت معاویه چون تمام سیستم‌های نفرت‌بار ضدانسانی، بر…

گزیده‌ای کتاب «راه حسین» - قسمت سوم

حکومت علی (ع) - رهبر اسلامیپس از رخدادهایی که به مرگ خلیفه سوم انجامید، انبوه مردم به‌جانب علی (ع) روان شده و از او دعوت به‌کار کردند. وی نیز چنان‌که خود می‌گوید: بر اساس خواست حاضرین، و ضرورت وجود یاوری برای خلق‌ها و این‌که خدا از دانایان پیمان گرفته است تا بر سیری ظالم و…

بودن، یا نبودن؛ مسأله این است...- مهدی خدایی‌صفت

دنبال واژه‌یی بودم تا بتوانم رویداد۳۰دی؛ آزادی مسعود رجوی از زندان شاه و تاثیری که بر تاریخ ۴۱ساله گذاشته را در یک کلمه توصیف کنم. این جمله معروف شکسپیر در نمایشنامه هملت، درست همان چیزی را که دنبالش بودم به من عرضه کرد؛ بله دقیقا: « بودن، یا نبودن»؟! می‌خواهم بگویم که آزادی مسعود از…

۳۰دی نقطه عطفی در مبارزه با دو دیکتاتوری – عباس داوری

۳۰دیماه نقطه عطفی در تاریخ مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ و روز سرور و غرور ملی ایران است. راستی چرا؟ زیرا:

۳۰دی ۵۷ چه پیوندی با ایران امروز دارد؟

از چند برگ یک سفرنامه روز ۳۰دی، سرفصلی است که روزهای قبل و بعد آن هیچ مشابهتی با هم نداشتند. تا روز ۲۹دی، آینده آخرین دستهٔ زندانیان سیاسی یک رؤیا بود و ۳۰دی یک واقعیت و سکویی رو به آینده.

مسعود رجوی و بیش از نیم‌قرن تکاپو در قفای آزادی

این روزها، به‌خصوص با نزدیک شدن چشم‌انداز سرنگونی محتوم استبداد مذهبی در ایران، نگاهها بی‌اختیار به آینده دوخته می‌شود. به آینده‌یی که قرار است پس از فرو ریختن بنای پوسیده و فاسد ارتجاع بر خرابه‌های آن بنیان نهاده شود. این آینده درخشان بی‌تردید بر اساس آزادی و دموکراسی بنا نهاده خواهد شد. این نیاز و…

مسعود رجوی و نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸(۸)

مسعود رجوی و انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۷) چهره‌ای مورد توافق همگان

۳۰ دی، روزی که فردا، از دل آن جوانه زد

به‌مناسبت 30دی، سالروز آزادی براد‌ر مجاهد مسعود رجوی و آخرین دسته زندانیان سیاسی از زندان شاهمسعود: «مگر می‌شود خورشید را کشت؟»روز 30دیماه1357 گروه کثیری از مردم به‌ویژه دانشجویان و جوانان پرشور با تجمع در مقابل زندان قصر تهران، خواستار آزادی فوری زندانیان سیاسی بودند و تأکید می‌کردند که تا آخرین زندانی سیاسی آزاد نشود، به…

مسعود رجوی و نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸(۱۱) نقض‌عهد خمینی

مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۴) انتظارات مرحله‌ای و حداقل مجاهدین

مسعود رجوی و انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۱۰) عهدشکنی رسوایی‌برانگیز خمینی در ماجرای انتخابات

مسعود رجوی و انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۹)

مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۳) خمینی و سرکوب آزادی‌ها و آزادیخواهان

کاندیداتوری مسعود رجوی، سناریویی که می‌توانست سرنوشت ایران را عوض کند

آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندان شاه

30 دیماه 1357سالروز آزادی مسعود رجوی و آخرین دسته از زندانیان سیاسی از زندانهای شاهروز 30دیماه 1357گروه کثیری از مردم به‌ویژه دانشجویان و جوانان پرشور با تجمع در مقابل زندان قصر تهران، با شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد خواستار آزادی فوری زندانیان سیاسی شده و تأکید کردند که تا آخرین زندانی سیاسی آزاد نشود،…

با یاد ”مسعود“ راهبر دلها و اندیشه مان - عباس مدرسی

سفری با مَرکَب عشقبیاد آن سفرکرده که صدها قافله دل همره او است،به یاد آن‌که هر روزمان و هر لحظه مان با او است،بیاد آن‌که لبخند رضایتش، قوت قلب می‌بخشد و نگاهش می‌آموزد و کلامش زنده می‌کند.بیاد آن‌که با شنیدن از او سرشار می‌شویم و خود را بازمی‌یابیم.بیاد او که با شنیدن کلامش، کمبودهایمان محو…

مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۵) مجلس خبرگان؛ کلاهبرداری بزرگ خمینی

مسعود رجوی و انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۶) کارنامه ۱۱ماهه خمینی و ضرورت وحدت نیروها

مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۲) نخستین مرزبندی با خمینی

مسعود رجوی و اولین انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۵۸ (۱) بیش از یک قرن تکاپو در قفای آزادی

نامه‌های اشرف به مسعود

فرازی از اولین نامهمیدانی! بعضی وقتها فکر می‌کنم چه خوب است من و بچه هم مثل خیلی از خواهران و فرزندان آنها شهید بشویم. احساس می‌کنم در آن صورت رابطه‌ی خیلی عمیق‌تری بین تو و مردم ایجاد می‌شود. و چه بسا روز پیروزی، رنجی را که برای برپایی انقلاب کشیده شده بسیار عمیق‌تر لمس کنی.…

سخنرانی تاریخی مسعود رجوی در امجدیه تهران

چه باید کرد؟روز 22خرداد 1359، در شرایطی که خمینی خفقان و سرکوب را به ‌اوج بی‌سابقه‌یی رسانده بود، میتینگ 200هزار نفری مجاهدین در استادیوم امجدیه تهران برگزار گردید. از همان اولین روزهای بعد از پیروزی قیام 57، تهاجمهای وحشیانه چماقداران و پاسداران رژیم به ‌آزادیهای مردم آغاز شده بود. خمینی به ‌راستی می‌خواست برای تحکیم…

4 بهمن 1357 - 24 ژانویه: اولین سخنرانی مسعود رجوی پس از آزادی از زندان

مسعود رجوی تنها بازمانده مرکزیت اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران ,که همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی به همت خلق قهرمان از شکنجه‌گاه های رژیم شاه آزاد شده بود، در روز چهارم بهمن سال 1357 اولین سخنرانی خود را در حضور ده ها هزار تن از مشتاقان دیدارش، در مسجد دانشگاه تهران ایراد نمود.…

10بهمن ۱۳۵۸ - 30 ژانویه: سخنرانی مسعود رجوی در دانشگاه تهران تحت عنوان آینده انقلاب

روز دهم بهمن سال 1358 آقای مسعود رجوی در یک سخنرانی در زمین چمن دانشگاه تهران برای مردم و هواداران مجاهدین شرکت کرد. روزنامه کیهان روز 11بهمن 58 نوشت:بعد از ظهر دیروز حدود دویست‌هزار تن به دعوت سازمان مجاهدین خلق ایران در دانشگاه تهران حضور یافتند. این مراسم به‌مناسبت هشتمین سالگرد شهادت احمد رضایی اولین…

شهدای لیبرتی، مشعل‌های نورانی و راهگشای مقاومت

خطاب به‌ این شهیدان می‌گوییم: «ای سمبلهای شرف و آزادی که جان و هستی خود را نثار کرده‌اید، ببینید که یارانتان چگونه پرچم شما را به‌دست گرفته و برای ادامه راه پرافتخار شما، سوگند خورده‌اند. ببینید که با چه عزمی به‌ دوران تازه‌یی پا گذاشته و عهد کرده‌اند که به‌رغم هر توطئه و هر ابتلا…

ستارخان، نماد انقلاب مشروطه

به بهانه سال‌روز تولد سردار انقلاب مشروطه به ندرت اتفاق می‌افتد که یک انقلاب اجتماعی در یک نقطه، تنها به اتکای یک «نفر» توانسته باشد مسأله بود و نبود خود را حل کند، یکی از ویژگی‌های انقلاب مشروطیت ایران، اتفاقاً همین است که درست در نقطه‌ای که تمامی کانون‌های انقلاب خاموش و سرکوب شده بودند،…

داستان‌هایی از قیام عاشورا - آنان که با منند بیایند ـ قسمت پانزدهم

فقط زنجیر پای مسلم را گشودند تا بتواند با پای خود به قتلگاه رود. بر سایر زنجیرها‌، زنجیر گشوده از پا را نیز افزودند. اینک‌، او در هم پیچیده و زیر نظر‌، با دلمه‌های خشکیده‌ٔ خون بر لب و گردن‌، از پله‌های سنگی کاخ بالا برده می‌شد.

داستان‌هایی از قیام عاشورا - آنان که با منند بیایند ـ قسمت چهاردهم

مسجد، با جمعیت درهم‌لولیده و موج همهمه‌ٔ گنگ آنان، در حدقه‌ٔ چشمان گرد شده و خشکیده‌ٔ بلال، چون گردابی چرخان و تاریک می‌نمود که هردم به ژرفا نیل می‌کرد و در هم‌ می‌تابید. آری... این صدای ملتمسانه‌ٔ مادرش بود که ـ با بازوان گشاده ـ به کام گرداب فرو می‌رفت و فریادش در ژرفای بلعنده…

از مروارید تا الماس (قسمت پنجم)

بررسی کرنولوژیک وقایع مهم در منحنی رو به صعود کارزار بین مقاومت ایران و دیکتاتوری آخوندی از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۱۵شهریور ۹۸ ۲مرداد ۹۸ـ تدوام دادخواهی خون شهیدان و جیغ بنفش آخوند مصطفی پورمحمدی

داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت سیزدهم

آفتاب درشت کویری، غازه‌ٔ شرم بر رخسار، از گرده‌ٔ خسته‌ٔ افق داشت پایین می‌آمد. ستونهای پیچدار غبار قدمهای محاصره کنندگان دیگر نبود تا آبی آسمان را مغشوش کند. صداها را زمین هرم‌ناک بلعیده بود و زنان تماشا از تخت‌بام‌ها به زیر آمده بودند تا گله‌های از چرا برگشته را بدوشند و نان و کشکابی برای…

داستانهایی از قیام عاشورا آنان که با منند، بیایند قسمت دوازدهم

مسلم نگران از دیرکرد شک‌آلود هانی، عبدالله‌بن‌حازم را به بهانه‌یی به دارالاماره فرستاد تا اخباری مستقیم از وضعیت به دست آورد. عبدالله، وقتی هانی را با دلمه‌های خشکیده‌ٔ خون بر صورت، آزرده و خشمکوب، در بند ابن‌زیاد دید، همه چیز را با یک نگاه دریافت و به نزد مسلم بازگشت.

مدار نوینی از ایدئولوژی و تشکیلات در یک سخنرانی - به قلم عباس داوری از مسئولین سازمان مجاهدین خلق ایران

خواهر مجاهد زهرا مریخی، مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، در سخنرانی خود به‌مناسبت آغاز پنجاه‌وپنجمین سال حیات این سازمان، شگفتی آفرید. نه‌فقط از این نظر که مختصات دقیقی از وضعیت رژیم، جامعه و مقاومت بیان نمود، بلکه مهمتر از آن، مدار نوینی از ایدئولوژی و تشکیلات سازمان مجاهدین را ارائه کرد. معمولاً در سخنرانی‌های…

از مروارید تا الماس (قسمت چهارم)

بررسی کرنولوژیک وقایع مهم در منحنی رو به صعود کارزار بین مقاومت ایران و دیکتاتوری آخوندی از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۱۵شهریور ۹۸ اشرف ۳ ۳تیر ۹۸ ـ پیام شماره ۱۳مسعود رجوی با عنوان «ولی‌فقیه ارتجاع در تلهٔ تحریم‌ها»

راز عبور(قسمت چهارم) - نگاهی کوتاه به 55 سال ایستادگی برای احقاق حقوق مردم ایران به هر قیمت

(در آستانه پنجاه‌و‌پنجمین سال بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران) اکنون مدتی است که رژیم خامنه‌ای سکوتش درباره سازمان مجاهدین خلق را شکسته و تمام توان دستگاه تبلیغاتی‌اش را هزینه شیطان‌سازی مجاهدین نموده است آن‌هم در شرایطی که پیش‌تر هرگاه به عللی ناگزیر از اسم بردن از مجاهدین می‌شد این سازمان را نابودشده قلمداد می‌کرد.

داستان‌هایی از عاشورا آنان که با منند، بیایند - قسمت یازده

در سلسله قسمت‌های پیشین این حماسه تاریخی که با قیام هجر بن عدی، مرگ معاویه، به قدرت رسیدن یزید، سرتافتن حسین بن علی از بیعت با یزید، هجرت امام به مکه، نامه‌نگاری مردم کوفه به او، تعیین عبید الله بن زیاد به امارت کوفه با حفظ سمت والیگری بصره آشنا شدیم و اکنون ادامهٔ این…

راز عبور(قسمت سوم) - نگاهی کوتاه به 55 سال ایستادگی برای احقاق حقوق مردم ایران به هر قیمت

مقدمه موضوع این مجموعه نوشته‌ها نگاهی است سریع و گذرا به مهم‌ترین راز و رمز عبور پیروزمند مجاهدین از معبر مبارزه‌ای پنجاه و چند ساله که در گام‌به‌گام آن زیر ضربات دیکتاتوری، ارتجاع و استعمار قرار داشته است.

از مروارید تا الماس (قسمت سوم)

بررسی کرنولوژیک وقایع مهم در منحنی رو به صعود کارزار بین مقاومت ایران و دیکتاتوری آخوندی از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۱۵شهریور ۹۸ ۷فروردین ۹۸ ـ فراخوان مریم رجوی به همبستگی ملی در برابر سیل ویرانگر و سیلاب شوم ولایت فقیه

۵۴سال سیر و سلوک در پرتو تجلی «ارزش‌ها»

در پرتو نظارهٔ آرام داور زمان از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۹۸ در سازمان مجاهدین خلق، سالی دیگر در تجدید پیوند با مردم محبوبشان و با توشه‌بار سفر و همبستگیِ چندین نسل مشتاق آزادی، بر پاشنهٔ زمان گردید و چرخید.

راز عبور(قسمت دوم) - نگاهی کوتاه به 55 سال ایستادگی برای احقاق حقوق مردم ایران به هر قیمت

(در آستانه پنجاه و پنجمین سال بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران) مقدمه می‌خواستیم ببنیم راز عبور پیروزمند مجاهدین در مسیری که تاکنون طی کرده‌اند، چیست؟ مجاهدین چگونه توانستند از توطئه حذف‌فیزیکی و سکوت خبری رژیم به سلامت عبور کنند؟ چگونه است که رژیم پس از سال‌ها تبلیغ این‌که مجاهدین نیست‌و‌نابود شدند اکنون با تمامی قوای…

از مروارید تا الماس (قسمت دوم)

بررسی کرنولوژیک وقایع مهم در منحنی رو به‌صعود کارزار بین مقاومت ایران و دیکتاتوری آخوندی از ۱۵شهریور ۹۷ تا ۱۵شهریور ۹۸ در قسمت نخست این کرنولوژی به برشی از وقایع در فاصلهٔ بین شهریور ۹۷ تا شهریور ۹۸ اشاره کردیم. قبل از آن که مرور مهمترین وقایع این بازهٔ زمانی را ادامه دهیم لازم است…

راز عبور(قسمت اول) - نگاهی کوتاه به 55 سال ایستادگی برای احقاق حقوق مردم ایران به هر قیمت

(در آستانه پنجاه و پنجمین سال بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران) مقدمه بیش از نیم‌قرن پیش سازمان مجاهدین خلق ایران توسط محمد حنیف‌نژاد و یاران پاکبازش سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان بنیانگذاری شد. از آن روز تاکنون این سازمان در مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ پیوسته در خط مقدم جبهه‌ای قرار داشته که…

از مروارید تا الماس (قسمت اول)

بررسی کرنولوژیک وقایع مهم در منحنی رو به صعود کارزار بین مقاومت ایران و دیکتاتوری آخوندی از شهریور ۹۷ تا شهریور ۹۸ در پنجاه‌وپنجمین سالگرد تولد سازمان مجاهدین خلق ایران لازم است، نگاهی به پشت‌سر بیاندازیم و شکوه راه طی‌شده را از نظر بگذرانیم. این بازنگری ما را یاری می‌کند که تصویر درستی از توانمندی‌ها…

نگاهی دوباره به یک نبرد کبیر میهنی(قسمت چهارم)

یکی از جنبه‌های پنهان و کمتر باز شده عملیات کبیر فروغ جاویدان، پیوستگی مردم و پرسنل مردمی ارتش به مجاهدین بود. مسعود رجوی در ۲۰مهر ۱۳۶۴خواستار ترک جبهه‌ها از سوی جوانان شد، سال‌ها بعد ستاد کل نیروهای مسلح ارتش تحت‌امر آخوندها اعلام کرد رژیم با یک موج ششصدهزار نفره از سربازان فراری از جبهه‌ها روبه‌رو…

«فروغی» به واقع »جاویدان»

در سالگرد عملیات کبیر فروغ جاویدان آه و ناله از سراپای خیمه و خرگاه ولایت به گوش می‌رسد. در این چند ۱۰ساله به‌خصوص از بعد از سی خرداد۶۰، در حملات وحشیانه مزدوران تا دندان مسلح به پایگاههای مجاهدین در شهرهای میهن و یا پس از آن در عملیات تروریستی خارج کشوری علیه آنها، رژیم بارها…

نگاهی دوباره به یک نبرد کبیر میهنی(قسمت سوم)

عملیات فروغ جاویدان (یا آنچه که دیکتاتوری حاکم بر ایران به اسم مرصاد معرفی می‌کند) حرکت انقلابی و غافل‌گیر‌ کننده‌ای بود که خمینی را تا لبه پرتگاه سرنگونی سوق داد، این‌ را تقریباً همگان می‌دانند و خمینی بهتر از هرکس دیگری واقعیت آن را درک کرد که گفت «اینجا باید متر به متر جنگید»! او…

نگاهی دوباره به یک نبرد کبیر میهنی(قسمت دوم)

واکنش‌های معمول خامنه‌ای و رژیمش در سالگرد عملیات فروغ جاویدان (یاهمان مرصاد آخوندها) امسال تفاوت‌های جدی با تمامی کارهای رژیم در ۳۰سال گذشته دارد، سران و سرکردگان رژیم در ویژه برنامه‌های امسال‌شان درباره «مرصاد» و مجاهدین نکاتی را مطرح کردند که یک «تابو‌شکنی» تمام‌ عیار بود!

فروغ جاویدان از نگاه روایت (قسمت هفتم) - شکافتن کمین «سیاه خور» به هر قیمت

لندکروز سفیدرنگ فرمانده جعفر تازه به محل کمین سیاه‌خور رسیده بود، ناگهان یک موشک آر.پی.جی، از پشت صخره‌سنگها ظاهر شد و تنوره‌کشان از بالای اتاقک ماشین گذشت،

نگاهی دوباره به یک نبرد کبیر میهنی(قسمت اول)

هیچ جنایتی برای همیشه پوشیده نخواهد ماند، خورشید حقیقت سرانجام از پشت تیره‌ترین ابرها خواهد درخشید و آنگاه است که تمامی صحنه، با تمامی رنگهایش در معرض دید عموم قرار خواهد گرفت. حقیقت بزرگ‌ترین عملیات ارتش آزادیبخش (تا این لحظه) یکی از آن مواردی است که در گذر زمان روزبه‌روز درخشش بیشتری پیدا می‌کند.
1
2
3
4
5
6
7

واکسیناسیون عمومی و شارلاتانیسم حکومتی

«هر کس در دنیا هم ادعا کند ویروس را خوب شناخته نشان از جهل او است،…

فعالیت کانون شورش و قیام- ۲۴فروردین۱۴۰۰

در کرمان جوانان شورشی این شهر پوستری با تصویر مریم رجوی با این شعار روی دیوار…

دو تهاجم سنگین سیاسی دیگر

روزهای چهارشنبه و پنجشنبه (۲۵ و ۲۶فروردین‌ماه جاری) شاهد دو تهاجم سنگین سیاسی مقاومت ایران به‌فاشیسم…

انباشت خشم برای لحظهٔ موعود؟ #آری_به_جمهوری_دمکراتیک #رای_من_سرنگونی

بعد از کلید‌واژه‌ای مانند «بحران بی‌اعتمادی»، سایت عصر ایران صحبت از پدیدهٔ جدیدی در جامعه ایران…

«ایران قوی» #رای_من_سرنگونی #آری_به_جمهوری_دمکراتیک

در تمام عالم رسم بوده و هست که در هر انتخاباتی نخست کاندیداها برنامه‌هایشان را اعلام…

معنای مجیزگویی یک مهره باند اصلاح‌طلبان قلابی

مقارن با نزدیک شدن به نمایش انتخابات، اصلاح‌طلبان قلابی، رانده از سوی مردم و مانده از…

بازیهای خامنه‌ای در شطرنج انتخابات نمایشی

گامهایی که علی خامنه‌ای برای یک‌دست کردن قدرت طی می‌کند، اینک یکی یکی از پرده بیرون…

روز هسته‌یی و جهش‌های معکوس!

طی دو روز گذشته، کرونای ولایت پیاپی جهش‌های معکوس کرد و دو ضربه کاری، یکی بعد…

در محاصرهٔ بحرانها

بحران درونی رژیم هر چه عمیق‌تر می‌شود. روز گذشته ۱۹۰عضو مجلس ارتجاع گزارشی را با عنوان…

ویژگی‌های دو جبهه در نمایش انتخابات ۱۴۰۰

طی هفته‌های اخیر رسانه‌های حکومتی بسیار تلاش کرده‌اند بازار انتخاباتی رژیم را با گفتارها، گفت و…

قیام سراسری بازنشستگان

صبح یکشنبه ۲۲فروردین، بازنشستگان و اقشار محروم و خشمگین، در دهمین دور قیام پیوسته و سراسری…

خوشه‌های خشم

نیروی قدرتمند نبرد ضد طبقاتی تبدیل به خوشه‌هایی به‌هم پیوسته شده و بر ارکان نظام ولایت…

وین، نشست در بن‌بست

دور دوم مذاکرات برای احیای برجام، روز جمعه ۲۰فروردین در وین پایان یافت. هنوز هیچ اثر…

نمایش انتخابات و عبور مردم از اصل نظام

علی خامنه‌ای با وضعیتی فلاکت‌بار و غیرقابل مقایسه با تمام ادوار حاکمیتش مواجه شده است. او…

«ما دیگه رأی نمیدیم…»

فقط دروغ شنیدیم جز بی‌عدالتیها جز اختلاس و دزدی هیچی دیگه ندیدیم ما دیگه رأی نمیدیم…

قرارداد ۲۵ساله، ترکمانچای دیگر یا یک سند «حکمت‌آمیز»!

رژیم آخوندی طی چهار دهه با تاراج منابع و سرمایه‌های ملی همراه با سرکوب و به…

تکثیر رسم ایستادگی بر بالهای خونین صبا

«روز شنبه بیستم فروردین سال۱۳۹۰، حدود ساعت پنج و نیم بامداد، در حالی‌که، در بیمارستانی که…

بازی خامنه‌ای روی میز خیالی!

سال ۱۴۰۰ نه تنها در شکل عددی آن نقطه‌ٔ پایانی بر سده‌ٔ ۱۳۰۰ است، بلکه در…

مهار کرونا در دست کیست؟

خامنه‌ای افسار متحد بالفعل خود، کرونا را رها کرده تا مردم ایران را کشتار کند. از…

یک قرارداد ننگین و وحشت از پیامدهای آن

از اولین ساعاتی که در روز ۷فروردین ۱۴۰۰ سند وطن‌فروشانه نظام آخوندی توسط جواد ظریف و…

معنی واقعی «شکسته شدن بن‌بست»

طی ۲۴ساعت گذشته و در پی برگزاری نشست مجازی کمیسیون برجام، های‌وهوی دربارهٔ «تحولی مهم» بالا…

اجماع نظر بر «انفجار» و «تحریم»

«وضعیت انفجاری» و «جامعهٔ در آستانهٔ انفجار» از عباراتی هستند که هر هفته و اکنون هر…

رأی من سرنگونی

این روزها هم‌زمان با خیز برداشتن علی خامنه‌ای برای بیرون کشیدن یک رئیس‌جمهور حلقه‌به‌گوش از قوطی…

آژیر ممتد هراس خامنه‌ای

اگر تمام «تاریکی» های جهان را با هم جمع کنید، قابل به خاموش کردن شعله‌ٔ کوچک…

معنای تحریم جدید اتحادیهٔ اروپا

اتحادیهٔ اروپا اعلام کرد ۸تن از مهره‌های بسیج و نیروی انتظامی و ۳ ارگان رژیم آخوندی…

حالا چرا مجاهدین خلق؟

نگاهی به صفحه شطرنج ایران هر چه شرایط عینی قیام و انقلاب در جامعه ایران بارزتر،…

آری به جمهوری دمکراتیک

دو هشتک، حامل دو محتوا دو هشتک این‌روزها و در آستانهٔ نمایش انتخابات، در شبکه‌های اجتماعی…

عمق فاجعه در اعترافات همتی!

رئیس بانک مرکزی تحت فشارهای گوناگونی که از هر سو به سیاست‌های خانمان براندازش وارد می‌شود…

بن‌بست رژیم در برابر استراتژی کانون‌های شورشی

بن‌بست رژیم در برابر استراتژی کانون‌های شورشی دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران مسعود…

هر تبهکاری با دروغ آغاز می‌شود

خامنه‌ای، در روز اول فروردین گفت: «همین حالا به‌نظر اقتصاددانان معروف و درجه یک دنیا که…

آیا قرارد داد ننگین ۲۵ساله عملیاتی می‌شود؟

امضای سند همکاری ۲۵ساله حکومت آخوندی با چین، موجی از مخالفت و انزجار مردمی را برانگیخت…

روحانی؛ سه وجه بحران سرنگونی

جلسهٔ هیأت دولت روز یازدهم فروردین رژیم، نمایشی بود از عمق بحرانهای عمیقی که تمامیت نظام…

سوءاستفاده حداکثری خامنه‌ای از «فرصت!» کرونا!

عمود لرزان خیمه‌ٔ مندرس ولایت از همان روزهای نخست گسترش کرونا در ایران، رویکرد دجالانه و…

در برگ‌های قراردادهای ننگین چه می‌خوانیم؟

امروز در آینهٔ دیروز حکومت‌های دیکتاتور که به‌دلیل سرکوب، فساد، چپاول، غارت‌گری و بی‌کفایتی سیاسی، سرمایه‌های…

تاریخ را چه کسی می‌نویسد؟

دریغ است ایران که ویران شود هر کدام از ما به‌عنوان یک ایرانی به میهن خود…

انتخابات تک قطبی و هراس از خیزش مردم

موضع‌گیری خامنه‌ای در مورد انتخابات ریاست‌جمهوری و اعلام تلویحی کاندیدای مورد نظر و مهندسی انتخابات در…
Copyright © * 2021 All rights reserved. Custom Design by https://www.besoyepirozi.com
مقالات ویژه